رافائل تنها

ساخت وبلاگ
از صبح مطالب زیادی اومده تو ذهنم که بخوام بنویسم ولی هر مرتبه، مشغولیت های کار و زندگی مانع شده و در نهایت هم فراموششون کردم.***احساس میکنم همکارم به وجود این وبلاگ پی برده و این کمی منو میترسونه. شاید دیگه از سر کار نتونم پست بذارم.***زندگی بالا و پایین زیاد داره. یادم میاد محل اولی که کار میکردم مدیری داشتم که بسیار بددهن و بی ادب بود. ولی بین نیروی خوب و کاری و نیروی بد،  فرق قائل میشد. و قدر نیرویی که با تمام توان کار میکرد و میدونست. اونجا خیلی چیزها یادگرفتم و اعتماد به نفسم هم بالا رفت.محل کار دوم که عالی بود. واقعا قدرشناس بودند.محل کار قبلی، عزت نفس و روحیه جنگنده ی منو کامل له کرد و ازم یه موجود ضعیف و شکننده ساخت.حالا اینجا احساس میکنم اصلا احساس جستجوگری و کنکاش ندارم. یه جورایی نسبت به موضوعات بی علاقه هستم و هیجان و حس کنکاش و کاوش در وجودم مرده. نمیدونم. شاید چون کارم با چیزی که فکر میکردم زمین تا آسمون فرق میکنه. باید کم کم در خودم احساس هیجان و شوق رو بیدار کنم.پ.ن. کسی میگفت: تا کفش فرد دیگری رو به پات نکردی در مورد راه رفتنش قضاوت نکن. همکاری دارم که ک رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 88 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 15:58

سلام دوستان. با نت گوشی درخدمتتون هستم. امیدوارم خوب باشید.

صبح سرد و لرزونکی شما به خیر.

دو روزه که دماغ بنده چک و چک میکنه و دائم عطسه میزنم و همش لرز دارم. خوب اینها نشانه ی چیست؟ سرماخوردگی؟ نهههه!!!!!

امروز حسابی سرم شلوغه ، ان شاءالله بعد از ساعت کاری درخدمتتون هستم.

فعلا روزتون خوش.

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 89 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 15:58

مدتیه که میخوام کتاب بخونم ولی نمیدونم چرا دست و دلم به خوندن کتاب نمیره. هستی یه شانس خوبی که داره اینه که محل کارش، زمان های بیکاری، اجازه داره کتاب بخونه. ولی من تو هیچکدوم از محیط های کاری چنین اجازه ای نداشتم. الان هم وقتی از سر کار برمیگردم خونه، یه جور رخوت خاصی  تو همه جای بدنم جاری میشه و اجازه نمیده کتاب بخونم. دو روزه تلویزیون رو هم خاموش میکنم که بی خودی وقتم رو نگیره. اما به جاش میرم سراغ انجام  نرمش های مخصوص زانو. باید مدت زمان گوشی بازیم رو کم کنم. باید یه برنامه ی درست و درمون برا کارهام بذارم. گاهی به مادرم حسادت میکنم. مادرم معلم بود و یادم میاد روزهای بلند تابستون همیشه خونه ی ما پربود از کتاب هایی که از دوستاش قرض می گرفت برا خوندن.اما من تابستون و زمستون ندارم. کارمون همیشه و همیشه تمام روزمون رو میگیره. دوست داشتم  توی یه کتابخونه کار میکردم. ساعت ها غرق میشدم تو سکوت کتابخونه و کتاب میخوندم. چقدر عالی میشد.... رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 62 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 15:58

از سر کار رفتم مغازه صاحبخونه برای پرداخت اجاره منزل. منشی صاحبخونه دختریه که یکی دو سال کوچکتر از منه و شمالیه و خیلی هم خانوم مرتب و خوش برخوردیه. صاحبخونه و پسرش تو مغازه بودند. سلام و احوال پرسی کردیم و بعد از کمی صحبت رو به صاحبخونه گفتم: آقای سین آرام بند درب ورودی آپارتمان تنظیمش بهم خورده و در بسته نمیشه. بعد از اینکه میام داخل باید کلی صبر کنیم تا در بسته بشه. اگه یکی دنبال آدم بیاد راحت میتونه وارد ساختمان بشه. صبح ها هم من کلی بیرون در منتظر میشم تا در بسته بشه که یه وقت کسی نیاد داخل.آقای سین رو به پسرش گفت: پسر اون در رو زودتر درست کن.خانم منشی خطاب به من میگه: چقدر حساسی و به چه چیزهایی که فکر نمیکنی. لبخندی زدم و گفتم اگه تنها زندگی میکردی حواست به خیلی چیزها بود.*****رفتم نونوایی. دوتا نون سنگک خریدم و به سمت خونه روان شدم. میون کوچه دختری رو دیدم که تکیه داده بود به کنجی یکی از خونه های عقب نشینی کرده و آپارتمان همجوارش درحالیکه صورتش به سمت من بود و رو به روش پسرکی ایستاده بود ، پشت به من. در حال گپ و گفت بودند. دختر با دیدن من اشاره ای به پسر کرد و از هم خداحافظی کرد رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 83 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 15:58

دلم گرفته. وقتی میشنوم بعد از رفتنم از اون شرکت هنوز پشت سرم درمورد رفتنم صحبت میکنند و میبینم بعد از رفتن فرزانه از اونجا تموم کاسه و کوزه ها روشکستند رو سر اون و میگند اون برا مدیر حرف میبرده و میاورده و میشنوم که اون جناب مدیر برای بالا بردن جایگاه خودش پیش کارکنانش چه دروغ و دغل هایی سر هم کرده، افسوس میخورم بر این آدم ها و اینکه چرا باید چنین اشخاص کوته فکر و دل کوچیکی  چنین جایگاه هایی در این جامعه به دست بیاورند و  واقعا دلم میسوزه برای این سرزمین.خدایا مردمان ما رو از دروغ و خیانت و ناراستی و خاله زنک بازی حفظ کن. رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 73 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 15:58

سر کار بودم. گوشی رو بعد از ناهار چک کردم. رفتم تو اینس*تاگرام که ناگهان تصاویر! تصاویر مهیب! پلاسکویی که آوار شده بود روی امدادگران و آتش نشان های بی گناه و قهرمان.وای که ناگهان انگار دستی چنگ به قلبم کشید. چرا؟ چطور؟ جستجو کردم و خبر رو خوندم. چقدر غصه خوردم. چقدر غمگین شدم. چه ماه بدی بود این ماه. شروعش با بی کار شدن کارگرا. وسطاش مرگ  و تعطیلی و حالا آخرش هم فاجعه. فاجعه ای عظیم.به همه مردم و مخصوصا خانواده قربانیان تسلیت میگم.حرفی نیست که بشه این وضعیت رو باهاش شرح داد.این روزها دل مردم تهران هم مثل هواش گرفته و غمگینه.پ.ن. از ساختمان پلاسکو خاطرات زیادی دارم. بچه که بودم وقتی پدر ما رو سوار ماشین میکرد و تو خیابونا دور میزد، مخصوصا اون موقع ها که ساختمونای بلند و برج های آنچنانی در گوشه گوشه ی شهر سر به فلک نکشیده بودند، پلاسکو همیشه نمایان بود. امروز پلاسکو برای همیشه مرد!بعدا نوشت: برای مردم دعا کنیم. برای عزیزانی که زیر آوار موندند و هنوز مشخص نیست چه بر سرشون اومده. برای نجاتشون دعا کنیم. برای اونهایی که چشم به راه عزیزانشون مانده اند، دعا کنیم که از چشم انتظار رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 87 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 15:58

از دیروز مدام دارم شبکه ی خبر رو رصد میکنم ببینم خبر جدیدی از گرفتارشدگان در ساختمان پلاسکو میشنوم یا نه. الان که ساعت هشت و ربع صبح جمعه است، هنوز نتونستن راهی به طبقات زیرزمینی پیدا کنند. در اینس*تاگرام خوندم که تعدادی از آتشنشان ها در موتورخانه ی پلاسکو  گیرافتادند و تونستن از اونجا با موبایل به همکارانشون پیام بدن. ولی هیچ پایگاه خبری موثقی این خبر رو تاکید نکرده. تا الان دو تا تونل از ساختمونهای مجاور حفر کردند ولی نتونستند راهی پیدا کنند. پ.ن. یه عده میگن چراسازمان آتشنشانی که ادعا داره بیش از ده بار به مالکان واحدهای تولیدی اخطار داده، رسما جلوی کار این واحدها رو نگرفته و ساختمان رو پلمپ نکرده.عزیزان من ، سازمان آشنشانی یه ارگان بازرسی کننده است و اجازه نداره راسا در این زمینه اقدامی بکنه. این مراجع قانونی و قانونگذاره که حکم صادر میکنه و بعد قوه ی مجریه میبایست اجرا کنه. متاسفانه با وجود اخطارهای آتشنشانی، قانونگذار صرفا به ارسال اخطار اکتفا کرده و دستور پلمپ شدن ساختمان رو نداده. من به شخصه شاهد هستم که نیروهای آتشنشانی هر ماه بازدید دوره ای از کارخانه ها انجام میدند رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 93 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 15:58

دیشب با دوستی حرف میزدم، وقتی ناراحتیم رو دید گفت: الان کاری از دستت بر میاد؟ گفتم: نه. گفت به جای ناراحتی کردن سعی کن در موقعیت خودت و جایی که اختیار داری طوری رفتار کنی که چنین مسائلی پیش نیاد. چیزی که از دست تو و از دامنه ی اختیاراتت خارجه، نباید تو رو اینقدر داغون کنه که زندگی عادیت یادت بره. باید دعا کنی برای رفتگان و از خدابرای بازماندگان طلب صبر کنی و سعی کنی برای کمک به هموطنانت وظایف محول شده به خودت رو درست انجام بدی. دیدم درست میگه. از نشستن و غصه خوردن چیزی بدست نمیاد. باید تصمیمات مهمتری گرفت.پ.ن. دو شبه که دائم خواب همکلاسی رو میبینم. پریشب تو خواب حالم بد شده بود. اتفاقات بد و ناخوشایندی تو خوابم پیش میومد. اما دیشب دوتایی لباس رسمی پوشیده بودیم. من کت و دامن و همکلاسی کت و شلوار. بازوش رو گرفته بودم و توی یه سالن بزرگ داشتیم میرفتیم سمت انتهای سالن. اما تو خوابم جلوی موهاش شبیه موهای برادرجان ریخته بود. تو خواب فکر میکردم کی موهاش ریخت که من نفهمیدم.جدیدا یکی از دلهره هام پیر شدن همکلاسیه. رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 80 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 15:58

از صبح فقط لرزیدم. دستام یخ زده بود.  هر کس منو میدید میپرسید "سردته؟" سردم بود. سردم بود و اصلا گرم نمیشدم. ناهار رو که خوردیم انگار بدتر شدم. فسنجون داشتیم. فسنجونی که از نظر من شیرینه ولی از نظر همکارا بی مزه است و توش شکر میریزند. سر میز غذاخوری ناگهان هوس حلوا کردم. همکارا گفتند حالا که هوس کردی خونه که رفتی یه کم درست کن. بد میدونستن که کسی هوس حلوا بکنه. تایم کار که تمو م شد کنار خیابون به انتظار سرویس ایستادیم. بارون و تگرگ و برف ، به شکلی قاطی پاتی و درهم، میبارید. من میلرزیدم. همکارا میگفتند دماغت چرا قرمز شده؟ و من فقط لبخند میزدم و میگفتم: خوب سردمه دیگه. همکارم میگفت: هوا اونقدرا هم سرد نیست. اما من فقط لرز داشتم. موقع برگشت رفتم اون سر شهر تا سفارش خواهرک رو بخرم اما مغازه باز نبود. دست از پا درازتر برگشتم خونه. سر راه کمی نون خرمایی خریدم. رسیدم خونه و چایی دارچین دم کردم و کمی با نون خرمایی خوردم. هستی تماس گرفت و کمی صحبت کردیم. صحبت هامون که تموم شد احساس کردم حالم داره بهم میخوره. فهمیدم که فشارم خیلی پایینه. خیلی. با این حال پا شدم و رفتم بساط حل رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 80 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 15:58

آقو من الان دارم شبکه م*ن  و ت* و رو میبینم اونم برنامه پلاسش رو. بعد این مجریا چرا اینجوری لباس پوشیدند. یکی یه تور مشکی با گوشواره های خیلی بزرگ مشکی و اون یکی یه لباس آستین بلند که سرشونه ها و گردنش لختهو نمیدونم آستین به چی  وصله ، زمینه مشکی و خودش گل من گلی. اصلا خوشم نیومد. از اونجایی که بنده شخصی هستم با روحیات کلاسیک، از نظر من یک مجری شیک پوش کسیه که سنگین و رنگین و شیک و کلاسیک لباس بپوشه. آقو ما خوشمون نمیاد مجری جماعت با لباس شب برنامه اجرا کنه. چه معنی میده؟!!!****کامنت هستی تو پست قبلی باعث شد به این موضوع فکر کنم که دور و اطراف من هیشکی پدربزرگ نداره. من ندارم. هستی نداره. فرزانه جون نداره. برادرزاده جان نداره. خرمالو جون نداره. کپلچه (دختر همکلاسی) نداره. اما، اما، اما.....همکلاسی با اینکه پدرش فوت کرده اما یه پدربزرگ گوگولی داره. هوراااااا.خداحفظش کنه و بهش عمر طولانی بده. اما واقعا چرا مردای دور و بر ما اینقدر عمراشون کوتاه بوده. البته پدر و پدربزرگ من تو سن بالا ازدواج کرده بودند یعنی بالای سی و پنج سال. ولی خوب زمان مرگ اونقدرها هم پیر نبود رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 100 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 15:58

از ساعت هفت تا همین الان یعنی حدود یک ربع به هشت داشتم آب روبی میکردم. آب روبی چیه؟ الان براتون میگم.وقتی رسیدم محل کار، سری به سماور زدم و دیدم اصلا آب نداره. شیر آبش به نحوی نیمه باز شده بود و تمام آبها خالی شده بود داخل سینی زیرش و کمدی که سماور روش قرار داشت. سینی را به سختی برداشتم متوجه شدم از جعبه ی پخش سیم سیار برق صدای وز وز میاد. انگار آب به داخل اون هم نفوذ کرده بود. فورا از برق قطعش کردم. سینی را شستم و رفتم سراغ کمد. داخل تمام کشوها آب بود. کشوی اول پر بود از مهر و سجاده. همه خیس. کشو را بیرون کشیدم. مهرها همه در آب حل شده بودند. دست میزدی مثل یک لایه ی گل می آمدند و مینشستند روی دستت. مجبور شدم همه را بریزم دور. سجاده ها را شستم و روی شوفاژ انداختم تا خشک شوند. کشو را شستم و رفتم سراغ کشوهای دیگر. چهارکشوی کمد را تمیز کرده و بعد از خشک کردن سر جایشان گذاشتم. سماور را دوباره آب ریختم تا مطمئن شوم نشتی از شیرش بوده نه از زیر سماور. هنوز از وضعیت سیم سیار اطلاع دقیقی در دست نیست. حسابی آب روبی کردم و الان خسته نشسته ام و زل زده ام به سماور تا ببینم چه شرایطی دارد.فعلا خدانگه رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 104 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 15:58

غم این روزها تمومی نداره.یک هفته است که غمگینم. حال روحم خرابه. پلاسکو. کارگرای خودمون. همکارم که دیروز حالش بد شده و بردنش بیمارستان. دختر دوست مامان که سرطان معده گرفته و من تازه دیشب خبردار شدم. وضعیت کار برادرجان که همین چندلحظه پیش میگفت زیاد جالب نیست. وضعیت کار خودم. وضعیت کار همکلاسی و زندگیمون......امروز روز سختی بود. از صبح تا آخر وقت به شنیدن درد دل کارگرها و ناراحتیهاشون گذشت. غروب حالم خیلی خراب شده بود. رفتم و بی هدف تو خیابونها قدم زدم و اجازه دادم باد به صورتم سیلی بزنه تا حالم بهتر بشه. برگشتم خونه، همکلاسی با ذوق زنگ زد و گفت فردا داره با همکارش میاد اینجا و بعد از ظهر میاد پیشم. زدم زیر گریه و گفتم نیاد. گفتم حالم خوب نیست و به علت پاره ای مسائل که خودش میدونست ازش خواستم که نیاد. قبول کرد. درکم کرد. اما من دلم سوخت. برای اون. برای خودم. بهم گفت اینقدر نگران نباش. کارا درست میشه اما مگه میتونم نگرانی رو از خودم دور کنم. به مادر زنگ زدم. میون حرفا بغضم ترکید. کلی نصیحتم کرد و گفت از تو که کاری ساخته نیست. آروم باش و غصه نخور. مردم اکثرا همچین شرایطی دارند.اما چرا رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 97 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 15:58

دیروز صبح با هستی رفته بودیم بیرون. خیابون گردی. قرار بود حال روحم عوض بشه. توی مغازه در حال خرید کردن بودیم که همکلاسی زنگ زد. گفت جلسه افتاده برا بعدازظهر و الان میتونه بیاد ببینتم. با هستی صحبت کردم. توی مسیرمون قرار گذاشتیم و دیدیمش و با هم رفتیم خونه ی هستی. آخه قرار بود من ناهار پیش هستی باشم. اینجوری شد که زحمتامون افتاد گردن هستی. با خرمالو جون و همکلاسی کارت بازی کردیم و خندیدیم و ناهار خوردیم و کادو رد و بدل کردیم و ساعت سه و ربع همکلاسی رفت. چه خوب شد که اومد. چه خوب شد که دیدمش. دلم براش تنگ شده بود. دلم میخواست بغلش کنم. واقعا گاهی گیج میشم. نمیدونم این احساسات تاثیر هورمونهاست یا واقعا عشقه. وقتی پیشمه دلم نمیخواد یه ذره ازم دور بشه. نمیفهمم چجوری و چه وقت اینجوری عاشقش شدم. یه خصوصیاتی داره که میمیرم براش. پشت سر هیچ کس حرف نمیزنه. حتی اونایی که اذیتش کردند. از هیچکس توقعی نداره. تا جایی که دستش میرسه به همه محبت میکنه. با وجود تموم ناراحتیها و غصه های زندگیش ولی همیشه سعی میکنه شاد باشه. امیدوارم خدا بهش عمر با عزت بده و سلامت نگهش داره و زندگیش و روبه راه کنه رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 83 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 15:58

ساعت سه رفتم خونه ی هستی جانم. اول با خرمالو جون رحل قرآن درست کردیم برای کاردستی مدرسه اش و بعد با هستی جان شروع کردیم به نقاشی کردن روی بیسکوییت ها اونهم با مایع مخصوص حاوی پودرقند رنگی. اول دور بیسکوییت ها رو با رنگ خاصی پر میکردیم و بعد با رنگ دیگه ای روی بیسکوییت رو کامل میپوشوندیم و در آخر هم کلمات مورد نظر برای مدرسه خرمالو جون رو با رنگ دیگه ای  روی بیسکوییت ها مینوشتیم. کارمون تا ساعت هفت طول کشید. اما خیلی لذت بردم. هم نقاشی بود و هم شیرینی پزی. ساعت هشت و نیم همکلاسی زنگ زد. کسل بود و سرش درد میکرد. صبح رفته بود آرایشگاه و موهاشو مرتب کرده بود. جالبه که آقای میم هم امروز غروب رفت آرایشگاه. به قول قدیمیا سلمونی. برام عجیبه که آرایشگاه های مردونه روزهای جمعه هم باز هستند درصورتی که آرایشگاه های زنونه به جز اسفند ماه، باقی ایام، جمعه ها جز برای عروس سالن هاشون رو باز نمیکنند. شاید هم این آرایشگرهایی که نصیب ما میشن اینجورین. القصه به همکلاسی گفتم: موهات رو اونجا  خیس کرده و با کله ی خیس اومدی بیرون و سردرد گرفتی. باید پیشونیت رو گرم کنی. بهش گفتم کمی بخوابه تا سردردش رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 96 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 15:58

همکلاسی زنگ زده و با هم در مورد کامنت های دنیای مجازی صحبت میکنیم. بهم میگه: چرا اینقدر برا تو از این پیغام ها میذارن؟ میگم: برا هستی هم تو دایرکت اینس*تا گرام پیام میفرستند تازه پیغام های لین*کداین و ندیدی. میگه اونجا هم برات از این پیغام های آشنایی میفرستند. میگم: آره.با اخم میگه: به به. چشمم روشن.  اصلا چه معنی میده تو اینقدر تو دنیای مجازی باشی؟ خودمو لوس میکنم براش و میگم: عه. اینجوری نگو. تو پیشی مهربون منی. با اخم میگه: اصلا چه معنی میده تو تل*گرام و اینس*تاگرام و لین*کد این داشته باشی.میگم: خوب چی میشه مگه؟ میگه: صحبت با مردای غریبه، سوء استفاده؟میگم: کی؟ من؟ تو اگه همه ی دنیا رو بگردی از من وفادارتر پیدا نمیکنی.میگه؛ شوخی کردم .حرفای منو باور کردی؟میگم: حرفی نزدی که باور بکنم یا نه. تو پیشی مهربون منی. ولی میدونم از اون شبکه های اجتماعی خوشت نمیاد. منم به خاطر تو جواب هیچکدوم از اون آدم ها رو نمیدم. انگار نه انگار که وجود دارند. اما من منتظرم رابطمون رسمی بشه تا عکستو بذارم بالای پیجم و بنویسم من عاشقانه با این آقای کپل ازدواج کردم و کسی حق نداره برام پیغام بفرسته.می رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 97 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 15:58

صبح توی سرویس خواب بودم. میون راه چشم باز کردم دیدم دو طرف جاده پوشیده شده از برف و سفید سفید. به کارخونه که رسیدیم همه جا برف بود و یخزده. زمین مثل سرسره. به سختی کارت ورود رو زدم و راه افتادم سمت دفتر. نرم و آهسته. دقیقا شبیه پنگوئن راه میرفتم که مبادا سر بخورم و پهن بشم روی زمین. به دفتر که رسیدم نفسی تازه کردم. همه جا یخبندون و سرد بود. بعد از دو ساعت به علت ترکیدگی لوله، آب قطع شد. توی این سرما بی آبی هم مزید بر علت شده بود. البته از شدت سرما تمایلی نداشتم که حتی برای دستشویی رفتن هم بخوام از اتاق خارج بشم. روز قبل کارگرها چاهی رو گوشه ی محوطه پر کرده بودند. امروز که اومده بودند چاه نشست کرده بود و مجبور شده بودند دوباره چاه رو پرکنند. از اون طرف باید زمین رو میکندند تا به لوله ی ترکیده میرسیدند برای تعویض لوله. طفلکیها توی این سرما مجبور به چه کارهایی که نشدند. کلا مدیر هم سرش حسابی شلوغ بود و نشد که ببینمش تا ازش مرخصی بگیرم.غروب رفتم باشگاه جلوی خونه ی هستی. شرایط رو پرسیدم و قرار شد از شنبه برم باشگاه برای ورزش. عضلات بدنم بدجور ضعیف شدند. کم کم دارم از فرم خارج میشم. شکمم هم رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 87 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 15:58

نشستم و با بغض دارم لقمه ی تخم مرغ آب پز رو  به دندون میکشم و با زحمت قورت میدم. عادت کردم که درست وقتی قراره از چیزی خوشحال باشم یه جوری گند بزنی به خوشیم.عادت کردم که درکم نکنی. که درک نشم.وقتی بچه بودم همه میگفتند چرا این دختر از جمع گریزانه، نمیدونستند که تو،  روحم رو به اسارت گرفتی. که من شدم سنگ صبور روزهای دلزدگیت از پدر و ناخواسته حجم بزرگی از نفرتت از مردها رو ریختی  تو قلبم. تو منو موجودی منزجر از مردها و بسیار کمال گرا بار آوردی. موجودی درخود فرو رفته و تنها.وقتی نتیجه ی کنکور اومد پدر اصرار داشت یک سال خونه بمونم تا سال بعد حتما پزشکی قبول بشم اما من فقط میخواستم از خونه دور باشم. دلم نمیخواست دیگه نزدیک شما باشم. اول شهرستان های دورتر رو انتخاب کردم و بعد شهر ولایت. خداروشکر توی یکی از همون شهرستان ها کارشناسی یه رشته قبول شدم. ناراحت بودین که چرا نموندم که چرا حرفتون رو گوش نکردم اما من میخواستم فقط دور باشم. از اون محیط. از غرغرهای تو درباره پدر. از پدر که فکر میکردم تمام کارهاش ایراد داره اونم به دلیل حرفهای تو. ازدواج نمیکردم. به هیچ کس دل نمیب رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 92 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 15:58

نشستم تو قطار و منتظرم تا راه بیفته.

گاهی دلم میخواد برم تو غبارها گم بشم. 

برم و ارتباطم رو با تموم دنیایی که منو میشناسه و خانوادم قطع کنم.

میترسم از اینکه یه روز دیوونگی چیره بشه و پشت کنم به همه چیز و برم توی یه روستای دورافتاده، تک و تنها زندگی کنم.

خدایا.........

رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 101 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 15:58

توی قطارم و دارم برمیگردم ولایت غربت.با همکلاسی صبح رفتیم و صبحانه خوردیم. بعد رفتیم بازار طلافروشا و حلقه هامون رو خریدیم. تا حلقه من رو کوچیک کنند و حلقه همکلاسی رو بزرگ کنند رفتیم یه سر کوچه مروی و بعد بازار رضا و بالاخره رفتیم حلقه ها رو تحویل گرفتیم و برای ناهار از اونجایی که مسلم و شرف الدین خیلی شلوغ بودند رفتیم رستوران شمشیری و یه ناهار فرد اعلا صرف کردیم و بعد رفتیم  فردوسی تا من کت چرم بخرم که از هیچی خوشم نیومد. از اونجا رفتیم چرچیل و کادوی تولد همکلاسی (کت ) رو براش خریدم. بعد رفتیم ولیعصر و از اونجا هم هفت تیر  و اونجا یه پالتوی سرمه ای خریدم و بعد هم برگشتیم راه آهن و الان هم که توی قطار سوارم.همکلاسی میگه به خواهرک عکس حلقه رو نشون میدی؟ بهش گفتم هیچی رو بهشون نمیگم و نشون نمیدم تا روز عقد.تو دلم میگم: بذار فکر کنند که تو منو نمیگیری.حلقه ها تو کیفمه. بهش گفتم پیش تو باشن. گفت این چیزا دست عروس میمونه.با یک دنیا عشق دارم برمیگردم.خوشحالم که هست. خوشحالم که اومد تو زندگیم.عزیزکم حتی حواسش به نگاه من به قیسی ها بود و تو اولین فرصت که نشستیم رو نیمکت تا استراحت کن رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 99 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 15:58

من و همکلاسی به هم قول دادیم که هر بار که فرصت میکنیم و وقت داریم و پول دستمون هست یک سری از خریدهامون رو انجام بدیم و  کارهامون رو جمع و جور کنیم تا وقتی خواستیم عقد کنیم دیگه معطل این چیزا نشیم و زود بریم سر زندگیمون. ما نه میخوایم جشن عروسی آنچنانی بگیریم و نه قصد خریدهای بی خود داریم. اصل خرید ما حلقه ازدواج و سرویس عروسی بود.حلقه رو که خریدیم. سرویس هم چندتایی دیدیم و از یکی دو مورد هم خوشمون اومد ولی یکی دوماه دیگه میخریم.همکلاسی میگه دیگه چی باید بخریم؟ بهش گفتم یه ست حوله ی خوشگل. میخنده و میگه همین؟ من داشتم به مبل و سرویس خواب فکر میکردم. بهش میگم: اونا که جهیزیه است. من باید بخرم. میگه: ول کن این حرفای صد من یه غاز و جهیزیه دیگه چیه؟ با هم میخریم. خوشحالم. از اینکه مثل هم فکر میکنیم. از اینکه وقتی به نظر من آینه و شمعدان چیز بی خودیه و دلم نمیخواد پول زیادی بابتش بدم و اگه دست خودم بود اصلا نمیخریدمش. و همکلاسی هم دقیقا با نظر من موافقه.خوشحالم که دنبال خریدن سشوار و ریش تراش و دستگاه اپیلاسیون و لباس زیر و چمدون و اینجور جنگولک بازیا نیستیم. تو سن ما هرکدوم ا رافائل تنها...
ما را در سایت رافائل تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fraphaeletanha0 بازدید : 75 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 15:58